صفحات

۸/۲۵/۱۳۹۰

به آدرس جدید مراجعه کنید

لطفا برای پی‌گیری وبلاگ به آدرس جدید مراجعه کنید:


همچنین می‌توانید خوراک این وبلاگ را در گوگل ریدر پی‌گیری کنید:



صفحه وبلاگ در گوگل‌پلاس:


صفحه وبلاگ در «فیس بوک»:



۱۰/۱۸/۱۳۸۹

دوست عزیز؛ اگر این متن را می خوانید یعنی همچنان خوراک قدیمی «مجمع دیوانگان» را پی گیری می کنید.
این وبلاگ نزدیک به 15 ماه است که در آدرس جدید به روز می شود.
برای پی گیری مطالب آن لطفا از خوراک زیر استفاده کنید. با سپاس.



۸/۳۰/۱۳۸۸

زنده باد «سوسیال دموکراسی»

«این آخرین پستی است که در این وبلاگ منتشر می شود؛
برای فرار از ف.ی.ل.ت.ر به آدرس جدیدی نقل مکان کرده ام؛ لطفا از این پس «مجمع دیوانگان» را از آدرس جدید دنبال کنید و در صورتی که به اینجا لینکی داده اید آن را اصلاح کنید».

در فضای جنجالی مناظره های انتخاباتی کمتر کسی بود که به واقع به برنامه های نامزدها توجه کند؛ در واقع در جدال افشاگری ها فرصت چندانی هم برای طرح این برنامه ها وجود نداشت. با این حال مناظره مهندس موسوی با محسن رضایی یک استثنا بود. شاید یکی از بهترین روزهای عمرم بود وقتی که زیباترین رویاهای خودم را از زبان مردی می شنیدم که به دلایل دیگری انتخابش کرده بود؛ آن شب برای چند نفر از دوستانم پیامک فرستادم: «یک سوسیال دموکرات واقعیه»!

جدیدترین مصاحبه ویدیویی میرحسین موسوی، به بهانه وقایع 13 آبان منتشر شده، با این حال موسوی این فرصت را غنیمت شمرده است تا خود پیشگام شود و مطالبات جنبش سبز را از دایره انتخابات فراتر ببرد. انتقادهای او از طرح هدفمند کردن یارانه ها آنچنان دقیق و بدون حب و بغض بیان شده که اگر کسی از وقایع گذشته بی خبر باشد سخت باور می کند که او رییس جمهور منتخب مردم است و از دولت کودتا انتقاد می کند. در میان این سخنرانی نسبتا کوتاه بار دیگر من رد پای همان رویای زیبایی را دیدم که در مناظره با رضایی شاهد بودم. میرحسین نگران «هزینه آموزش، بهداشت و درمان و...» است؛ او به درستی می پرسد حال که قرار است قیمت حامل های انرژی با قیمت جهانی هماهنگ شود «آیا حاضر هستیم اتومبیل تولید داخل را به قیمت خارج بفروشیم یا حقوق کارگران را بر اساس قیمت بین‌المللی پرداخت کنیم؟»

حکایت این روزهای من - 3

مهندس ی. از در وارد شده و نشده با عصبانیت می گوید «به خدا اولین چیزی که آدم باید تو این مملکت یاد بگیره قسم دروغه». مرخصی ساعتی گرفته بود تا بالاخره قولنامه خانه ای که ماه ها دنبال خریدش بود را در بنگاه نهایی کند. تعریف می کند که بیخود و بیجهت 60 هزار تومان دیگر هم در بنگاه «پیاده شده»! بحث به فساد و دروغ رایج در کشور کشیده می شود و مهندس ی. از رده بندی جدید فساد دولتی در جهان خبر می دهد: «ایران فکر کنم 168 شده بود؛ یعنی افغانستان و یکی دو تا دیگه از ما بدتر بودن؛ نیوزیلند هم تو دنیا اول بود». مهندس س. بلافاصله می گوید «من چند وقت پیش قرار بود برم نیوزیلند؛ ساعتی 20 دلار می دادن که پشم گوسفند بچینم»! هنوز انفجار خنده همکاران فروکش نکرده، هر کدام یکی یکی تایید می کنند که «والا شرف داره به این کارمندی ما»!

۸/۲۹/۱۳۸۸

دشمن حقیر

«این وبلاگ به آدرس جدیدی منتقل شده است. لطفا برای پیگیری آن به آدرس جدید مراجعه کنید و در صورتی که به اینجا لینکی داده اید آن را تغییر دهید»

نزدیک به شش ماه از اعتراضات 22 اسفند ماه سال 84 در دانشگاه شریف می گذشت؛ بزرگترین اعتراض دانشجویی به پروژه تبلیغاتی دفن شهدا در دانشگاه ها که حتی پای رهبر را هم وسط کشید و سیدعلی خامنه ای در پیام نوروزی خود به آن اشاره کرد؛ با توجه به جو حاکم بر دانشگاه و حمایتی که دانشجویان از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه می کردند عملا امکان برخورد مستقیم با بچه های انجمن وجود نداشت؛ با این حال چند ماه از آغاز سال تحصیلی 85-86 گذشته بود و مسوولین دانشگاه به من مجوز ثبت نام نمی دادند؛ عاقبت متوجه شدم که همه چیز به یک پیشنهاد وابسته است: «امضای یک تعهد مکتوب»! فکر نمی کنم در گرفتن تصمیم نهایی تردید زیادی داشتم؛ در دفتر یکی از معاونین دانشگاه تعهد کتبی دادم که دیگر به سراغ فعالیت های غیر درسی نخواهم رفت و در صورتی که چنین فعالیت هایی از من مشاهده شد، مسوولین دانشگاه در مورد هر برخوردی با من مختار هستند.

امروز و در سایت الف تصویری از یک تعهدنامه دیدم؛ تعهد نامه ای که با کمی تغییر متنی مشابه آنچه من نوشتم داشت؛ این تعهد نامه از طرف سایت وابسته به جناب احمد توکلی به عنوان سند «توبه نامه کرباسچی» منتشر شده است. با تمام احترامی که برای توان مدیریتی کرباسچی قایل هستم، به دلایلی هیچ وقت او را دوست نداشتم و هنوز هم نظرم در موردش تغییر نکرده است؛ اما انتشار تصویر تعهدنامه اش در دوران دانشجویی در من دو حس مختلف ایجاد کرد: اول اینکه به طرزی عجیب احساس کردم دست کم لحظه هایی در زندگی ما بوده که شرایط مشابهی را تجربه کرده ایم و دوم اینکه دشمنان این مرد چقدر حقیر هستند.

پی نوشت:
گمان می کنم به زودی بحث «گروه سپاس» و جناب «حبیب الله عسگراولادی تازه مسلمان» هم داغ شود. اشاره ای به این جریان را از اینجا بخوانید.

۸/۲۸/۱۳۸۸

ناس

سریال «سر به داران» را به یاد می آورید؟ من در زمان پخش آن (که اصلا نمی دانم چند سال پیش بود) بسیار کم سن و سال بودم؛ با این حال چند تصویر به یاد ماندنی از آن سریال در ذهنم حک شده است. در یکی از این تصاویر شیخ حسن جوری (با بازی امین تارخ) در گفت و گویی دو نفره با قاضی شارع (با بازی بی نظیر علی نصیریان) بحث را به یک شرط کشاند و گفت: «یک حرف می گویم قاضی؛ اگر فهمیدی دومی را هم می گویم؛ وگر نه که هیچ» (طبیعتا عین دیالوگ را نتوانسته ام پیاده کنم اما خیلی شبیه بود). قاضی شارح پذیرفت و شیخ حسن با صدای بلند فریاد زد «ناس». در برابر سکوت شیخ حسن قاضی شارع متعجب پس از کمی درنگ چیزی گفت و یا درخواست ادامه صحبت کرد که شیخ حسن از جا برخواست و در حالی که مجلس را ترک می کرد گفت: «نفهمیدی قاضی؛ نفهمیدی».

دوستی ناشناس در پاسخ به پست اخلاق من نظراتی نوشته که مفهومشان تاکید بر روی نسبی بودن اخلاق است. تعبیری بدیهی که تنها برای مخالفانش و یا پیروان مکاتب ایدئولوژیک تازگی دارد. تا اینجا که هیچ؛ اما در ادامه این دوست عزیز پست «تن فروش ها» این وبلاگ را به گفته خود با کمی تغییر بازنویسی کرده و با جایگزین کردن زنان حاضر در تجمعات سبز به جای زنان حاضر در مقابل سفارت انگلستان احتمالا سعی کرده نشان دهد که این دو اعتراض از یک جنس هستند و هر کدام برای شرکت کنندگانش عملی اخلاقی محسوب می شود. من توضیحی ندارم بدهم و جوابی نمی دهم جز همانچه که شیخ حسن جوری گفت: «نفهمیدی قاضی؛ نفهمیدی»!

پی نوشت:

کامنت این دوست ناشناس در پای وبلاگ قبلی من منتشر شده بود که به دلیل ف.ی.ل.ت.ر.ی.ن.گ قصد دارم انتشار آن را متوقف کنم. بار دیگر از تمامی دوستان درخواست می کنم که برای پی گیری وبلاگ تنها به آدرس جدید مراجعه کنند.

این هم از مسلمانیتان

«این وبلاگ برای گریز از ف.ی.ل.ت.ر.ی.ن.گ به آدرس جدیدی منتقل شده است. لطفا برای پیگری آن به آدرس جدید مراجعه کنید و در صورتی که به اینجا لینکی داده این آن را تغییر دهید»

از بچگی در گوش ما تکرار می کردند که «علی» مونان و عبادت آنان را به سه دسته تقسیم کرده است؛ «بردگان» که از ترس(آتش دوزخ) عبادت می کنند؛ «تاجران» که به امید پاداش های بهشتی بندگى می کنند و در نهایت «آزادگان» که خدا را براى دوستی و عشق او عبادت می کنند (از اینجا بخوانید). با این حال «محمد علی رامین» با کمال افتخار و حتما بیان و نگاهی «عاقل اندر سفیه» از دست اندرکاران روزنامه دنیای اقتصاد پرسیده است: «کسی می داند ارز رایج در بهشت چیست»؟ و ادامه داده است «ما همه به این دنیا آمده ایم تا بتوانیم آنجا را بخریم». چه کسی فکر می کرد زمانی عبادت تاجرانه اینقدر افتخارآمیز باشد؟

پی نوشت:

مدت ها است که دیگر دوست ندارم در واکنش به چرندیاتی که با ادبیاتی مذهبی به خورد مردم داده می شود به ادبیات مذهبی متوسل شوم؛ باور دارم وقتی اعتقادی به این مسئله ندارید دلیلی وجود ندارد از آن به عنوان یک اسلحه کوتاه مدت استفاده کنید؛ با این حال و به قول دوستی که به زیبایی هرچه تمام تر نوشته بود گاهی احساس می کنم از خود مسلمان ها هم مسلمان ترم!

۸/۲۷/۱۳۸۸

افسوس

یک گل نسبتا بزرگ خریده بودیم؛ منظورم یک دسته گل است که برای روی میز ساخته شده بود؛ پایه عریض گل از پوسته درخت و یا یک گل بزرگ ساخته انتخاب شده بود و باقی گل ها بر روی این پوسته قرار داشتند؛ میدان آزاد را پیاده به سمت شمال دور می زدیم؛ پشت چراغ قرمز ابتدای خیابان محمد علی جناح، جایی که هیچ چیز وجود ندارد جز دود و بوق و اضطراب، هیچ کس خیال ماندن ندارد و همه در حال فرار هستند، درست پشت همان چراغ قرمزی که از ما می خواست لحظه ای درنگ کنیم، یک پروانه پیدا شد و روی گل ها نشست؛ باور نکردنی بود؛ پروانه ای تا این حد بزرگ و تا این حد زیبا؟ آن هم در چنین جایی؟ بال های بزرگ و نارنجی رنگش حاشیه های سیاهی داشت که به شکل لکه های پراکنده در میان رنگ نارنجی هم تکرار شده بودند؛ نمی دانم حیرتمان بیشتر بود یا شادی از اینکه چنین تجربه زیبایی را با هم شریک بودیم؟ تنها با هم؛ هیچ کس دیگر در آن هیاهو پروانه نشسته بر گل های ما را ندید؛ شاید هم اگر می دید باور نمی کرد. آن زمان افسوس می خوردم که چرا برای ثبت این لحظه هیچ کداممان دوربینی نداشتیم؛ و امروز افسوس می خورم که چرا ذهن من این همه در ثبت لحظه های کوچک دقیق و خودسر عمل می کند.

پی نوشت:
این وبلاگ برای فراز از ف.ی.ل.ت.ر.ی.ن.گ به آدرس جدیدی منتقل شده است. لطفا برای پی گیری مطالب از این پس به آدرس جدید مراجعه کنید و در صورتی که به اینجا لینکی داده اید آن را تغییر دهید.

محبوبیت از دست رفته

این وبلاگ برای فراز از ف.ی.ل.ت.ر.ی.ن.گ به آدرس جدیدی منتقل شده است. لطفا برای پی گیری مطالب از این پس به آدرس جدید مراجعه کنید و در صورتی که به اینجا لینکی داده اید آن را تغییر دهید.
سال گذشته مجله همشهری جوان نتایج نظر سنجی خود در مورد محبوب ترین خواننده موسیقی سنتی ایران را منتشر کرد و نام «علیرضا افتخاری» را با اختلاف در صدر فهرست قرار محبوب ترین ها قرار داد. محبوبیت خیره کننده افتخاری در حضور بزرگانی همچون استاد شجریان و شهرام ناظری در نگاه اول عجیب به نظر می رسید؛ اما افتخاری برای چندین سال بود که از روابط تیره بزرگان موسیقی سنتی با صدا و سیما استفاده می کرد و به عنوان تنها خواننده موسیقی سنتی، حتی برنامه های ثابتی در تلویزیون به خود اختصاص داده بود.

امروز فسانه مطلبی را به نقل از ایلنا منتشر کرده است که این بار هم در نگاه اول عجیب به نظر می رسد؛ قرار گرفتن نام «علیرضا افتخاری» در کنار نام تعدادی از دیگر خوانندگان سرشناس داخلی که از این پس صدایشان از رادیو پخش نخواهد شد! افتخاری هیچ گاه به مانند شجریان عملکرد رسانه های دولتی را به چالش نکشید و هیچ گاه نیز به مانند وی از جنبش مردمی حمایت نکرد؛ با این حال انتشار فهرست اخیر نشان داد که حتی اگر شما برای مقابله با کودتاگران شمشیر نکشید و تمام تلاش خود را هم به خرج دهید که پا روی دم شیر(!) نگذارید، باز هم دولت کودتا دست از سر شما بر نمی دارد. حالا دیگر رادیو نه صدای استاد شجریان را پخش می کند و نه صدای علی رضا افتخاری را؛ اما گمان نمی کنم اگر یک بار دیگر در مورد محبوب ترین خواننده موسیقی سنتی آماری گرفته شود، کسی نام «علیرضا افتخاری» را به یاد بیاورد.

پی نوشت:
اصلا نمی دانم به این پست ربطی دارد یا نه! اما این بیت شعر مدام در ذهنم تکرار می شود که:

چو پرده دار به شمشیر می زند همه را . . . کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

آواز قو - تراژدی با کمدی اضافه

این وبلاگ به آدرس جدیدی منتقل شده است و آدرس فعلی احتمالا تنها تا پایان هفته جاری به روز می شود؛ لطفا برای پیگیری وبلاگ به آدرس جدید مراجعه کنید و در صورتی که به اینجا لینکی داده اید آن را تغییر دهید.

این روزها تیاتر کلاسیک بازار داغی ندارد؛ اما «تراژدی با کمدی اضافه» همرنگ جماعت نشد است. «اسماعیل شفیعی» نمایش نامه «آنتوان چخوف» را بدون هیچ تلاشی برای گنجاندن ایده های مدرن ابتکاری به اجرا درآورده تا مشخص شود تیاتر کلاسیک هیچ گاه از یادها نخواهد رفت و همیشه هوادارن خاص خود را دارد.

پرده اول نمایش با عنوان «آواز قو»، روایت تنهایی یک بازیگر تیاتر است؛ پیرمردی که در دوران کهولت دچار این نگرانی شده که شاید مسیر زندگی را اشتباه طی کرده است و در پایان راه، نصیبی جز تنهایی نداشته است. نمایش در فضایی نسبتا تاریکی به اجرا در می آید که تنها نور دو شمع دانی، به مدد انعکاسشان در چندین آینه پی گیری وقایع را برای مخاطب امکان پذیر می سازد. طراحی صحنه کاملا با فضای نمایش همخوانی دارد، اما مشکل اینجا است که تحمل چنین فضایی، با توجه به روایت نسبتا خطی و کم تنش نمایش برای مخاطب دشوار است. شاید همین دشواری نیز سبب شده که پرده اول نسبتا ملال انگیز روایت شود و بی هیجان به پایان برسد. با این حال فضا به ناگاه در پرده دوم تغییر می کند. این تغییر فضا نیز درست هماهنگ با تغییر تم نمایش از تراژدی به کمدی است. پرده دوم با نام «تراژدی با کمدی اضافه» که داستانی متفاوت را با قالبی طنز روایت می کند به آرامی خستگی پرده اول را از ذهن مخاطب می زداید و تا آنجا پیش می رود که تماشاگر بی حال شده در پایان پرده اول، در انتهای نمایش توان ایستادن و تشویق کردن را باز یابد!

در کل لذت بردن از تماشای «تراژدی با کمدی اضافه» کمی دشوار است؛ با این حال اگر به نفس تیاتر، به صرف «تیاتر» بودنش علاقه داشته باشید گزینه خوبی است تا خاطره نمایش های کلاسیک را در ذهن شما تجدید کند. در چنین حالتی شما حتی می توانید در تمام مدت نسبتا طولانی میان دو پرده که دکور در حال تغییر است، گام به گام تغییرات را به عنوان بخشی از نمایش پی گیری کنید و از چنین سادگی عریانی که به خوبی یادآور فضای کلاسیک تیاتر است لذت ببرید.

پی نوشت:
تصویر این پست عکسی از بخش پایانی پرده اول است.
دو نگاه متفاوت به نمایش را از اینجا و اینجا بخوانید و مجموعه ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.
ساخت سال 1388 مجمع دیوانگان.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده