چه عاشقانه ای خوانده است این فرهاد مهراد و چه عجیب که من آن را تازه شنیده ام. نتوانستم تحمل کنم، باید درون وبلاگم قرار می گرفت اما هنوز امکانش را ندارم؛ به زودی وبلاگ مخصوص پادکست هایم را هم راه اندازی می کنم، تا آن موقع خوشحال می شوم اگر برایم بنویسید که این شعر از کیست؟
بانوی گیسو حنای ام
تو را دوست دارم چون لحظه شوق
در گشودن هدیه ای که نمی دانم چیست
بانوی گیسو حنای ام
تو را دوست دارم چون لحظه شوق
در گشودن هدیه ای که نمی دانم چیست
دوستت دارم
چون غوغای درون و لرزش دست و دل
در آستانه دیداری
دوستت دارم
دوستت دارم
گفتی اگر تو را
گر تو را از دست دهم خواهم مرد
نه
تو زنده می مانی
یاد من
چون دود سفید
در باد محو خواهد شد
و تو خواهی ماند
بانوی گیسو حناییم
بانوی قلب من
عمر اندوه
در قرن ما
یک سال بیشتر نیست
پی نوشت:
در مورد پست «حمایت از خاتمی هم خیلی رو می خواهد» یک توضیح ضروری به نظر می رسد؛ بنده به شخصه از این هم بیشتر رو دارم! یعنی هم آنقدر رو دارم که به خاتمی رای دهم و هم آنقدر پررو هستم که برایش تبلیغ کنم؛ پست قبلی فقط یک گلایه از سر خستگی بود.
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید
۱ نظر:
با این توضیح حالا فهمیدم :)
ارسال یک نظر