skip to main |
skip to sidebar
دی روز (پانزدهم) آذرماه 86
آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟
مدتی هست که سعی کردم یک مقدار جلوی رودهدرازی خودم را بگیرم و از نوشتن پستهای بلند خودداری کنم، اتفاقا تا اینجا هم تجربه خوبی بوده. از این به بعد تصمیم گرفتهام پستهای بلند را برای آخر هفتهها بگذارم.
این پست هم در ادامه دو نوشته پیشین و در پاسخ به سه پرسشی است که آریای عزیز در وبلاگ دجال مطرح کرد. متاسفانه اینگونه پستهای بلند در فضای وبلاگی معمولا مخاطب زیادی ندارد وگر نه احساس میکنم بحث در مورد انتخابات به مراتب مفیدتر است از یادآوری تکرار اشتباهات هر روزه سیاستمداران و غر زدنهای مداوم. به قول عیسی که میگفت: «مال امپراطور را به امپراطور واگذار کنید و مال خداوند را به خداوند»، احساس میکنم ما (منظورم قشر نسبتا جوان و وبلاگنویس) هم بهتر است به جای اظهار نظر در موارد کلان سیاسی، تکلیف خودمان را روشن کنیم.
اما سه پرسشی که مطرح شد:
پاسخ من به پرسش سوم هم روشن و صریح است: آری، آری، آری...
راستش من به هیچ مذهب و مرام خاصی اعتقاد ندارم و بیشک اگر روزی هم بخواهم برای خود مذهبی اختیار کنم آن مذهب اسلام نخواهد بود. اما گاه در کتاب قرآن به مواردی بر میخورم که برایم بسیار جالب است. یکی از این موارد آیهای است که نقل به مضمونش میشود: «خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آن قوم خودش تغییر کند».
برای من ترجمه این آیه در زمان کنونی میشود هر ملتی خودش و تنها خودش مسئول آن چیزی است که دارد، یا ندارد؛ ما هم از این قائده مستثنی نیستیم.
مردم ما زمانی از شادروان دکتر محمد مصدق حمایت کردند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی در برابر کودتای 28مرداد سکوت کردند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی در برابر اصلاحات ارزی محمدرضاشاه 15خرداد به راه انداختند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی تصمیم گرفتند به خیابان بریزند و به اصطلاح انقلاب کنند، نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی شعار «جنگ، جنگ، تا پیروزی» سر میدادند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی تصمیم گرفتند سید محمد خاتمی را انتخاب کنند و این کار را کردند، زمانی هم از او خسته شدند و نتیجهاش را دیدند.
مردم ما زمانی تصمیم گرفتند به خاندان هاشمی نه بگویند، پس در برابر 17 میلیون رای به محمود احمدینژاد دادند و امروز همه ما نتیجهاش را میبینیم.
این انتقاد که تمامی این اعمال تنها توسط بخشی از مردم انجام شده و همه مردم با هم شریک نبودهاند و همواره عدهای انتقاد داشته و مخالف بودهاند تنها یک ایراد بنیاسرائیلی است. اگر چشمهایمان را باز کنیم میبینیم در تمامی این دورههای تاریخی آنچه اکثریت مردم میخواستند، حتی اگر اشتباه بوده باشد، حتی اگر فاجعهبار بوده باشد به وقوع پیوسته است.
من نمیخواهم بگویم که لیاقت و شایسته مردم ما ریاست جمهوری محمود احمدینژاد است. اما من میگویم دو سال پیش انتخاباتی در این مملکت انجام شد. مردم در برابر این انتخابات سه راه پیش رو داشتند. یا تحریم کنند، یا به هاشمی رفسنجانی رای دهند و یا محمود احمدینژاد را انتخاب کنند، در نهایت دیدیم که اکثریت گزینه سوم را انتخاب کردند.
شاید 17میلیون در برابر جمعیت نزدیک به 50 میلیونی دارندگان حق رای اکثریت نباشد، اما وقتی 11میلیون نفر هم به هاشمی رای دادند میبینیم که از میان سه گزینه بالا، گزینه سوم بیش از دو گزینه دیگر رای آورده و در نهایت باید اعتراف کنیم همان گونه که انتخاب خاتمی خواست اکثریت مردم بود، انتخاب احمدینژاد هم اگر چه در شرایطی متفاوت، اما به هر حال خواست اکثریت مردم بود.
پرسش امروز این است: آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟ و من در پاسخ میپرسم باید چه اتفاقی بیافتد که ما بفهمیم که داشته و دارد؟ آخر تفاوت شرکت و عدم شرکت تا چه حد باید در چشممان فرو برود تا احساسش کنیم؟
راستش توضیح این یکی تکرار دردآور مکررات است. پس از آن میگذرم و به نکته دیگری اشاره میکنم، نکتهای دیگر که برخی دوستان، شاید ناخواسته و با زبان بیزبانی و شاید هم علنا آن را بیان میکنند: این جامعه جامعه مطلوب ما نیست.
توضیح آنکه من احساس میکنم هدف از طرح این پرسش که آیا شرکت در انتخابات در سرنوشت ما تاثیر دارد یا خیر، در واقع طرح این باشد که آیا با شرکت در انتخابات تمامی خواستهای ما برآورده میشود؟ و پاسخ من به این پرسش هم مشخص است: خیر.
دوستان مشاهده میکنند که گزینههایی که در انتخابات شرکت میکنند، و یا بهتر بگوییم میتوانند شرکت کنند محدود هستند، نتیجه میگیرند که پس باید این ساختار شکسته شود تا در یک انتخابات آزاد تمامی گزینهها وارد عرصه شوند و مردم بتوانند به بهترینها رای دهند و کشور آزاد و آباد شود.
اما دوستان من، فرض کنید همین امروز قرار شد یک انتخابات آزاد در کشور برقرار شود، میشود لطف کنید و پاسخ دهید که در یک انتخابات کاملا آزاد گزینه احتمالی شما چه کسی است؟
شاهزاده غلامرضا پهلوی؟
ابوالحسن بنیصدر؟
مسعود رجوی؟
حزب کمونیست کارگری؟
(فکر میکنم تمامی نیروهای خارج از کشور را در یک دسته بندی کلی نام بردم)
راستش را بخواهید من در یک انتخابات آزاد هیچ یک از افراد خارج از کشور را انتخاب نخواهم کرد. نه اینکه موضعگیری و یا احیانا کینه خاصی داشته باشم، تنها احساس میکنم این گروهها نه از وضعیت و دغدغههای اصلی کشور خبر دارند و نه دارای کادر مناسب برای اداره کشور هستند.
در میان گزینههای موجود در کشور هم افرادی که تقریبا امکان کاندید شدن آنها وجود ندارد چند نفر از چهرههای بسیار قدیمی جبهه ملی و کادر حزب توده هستند که این عزیزان هم گمان نمیکنم بتوانند مسئولیت اداره کل کشور را در اختیار بگیرند. فراموش نکنیم که حتی اعضای نهضت آزادی هم علیرغم اینکه در اکثر موارد رد صلاحیت میشوند همین 4 سال پیش فرصت شرکت در انتخابات را پیدا کردند، پس شرکت مجدد آنها هم اصلا محال نیست.
شاید در ظاهر این گونه نام بردن از شخصیتها و گروههای سیاسی در چهارچوب یک نوشتار تحلیلی غیر عادی و فاقد اعتبار به نظر برسد، اما به شدت اعتقاد دارم باید تمامی این اسامی یکی یکی ردیف و تکرار شوند تا ما یک بار هم که شده پاسخ دهیم آن گروهی که اینقدر سنگش را به سینه میزنیم که بیاید و اوضای مملکت را درست کند در واقع چه کسی است؟ این انتخابات غیرآزاد جلوی چه کسانی را برای شرکت گرفته است؟ تمامی تلاشمان را صرف رسیدن به انتخابات آزاد کنیم که وقتی به دستش آوردیم چه کسی را انتخاب کنیم؟
البته که انتخابات آزاد خود، بدون در نظر گرفتن نامزدهایش یک ارزش و یک دستاورد است، اما نباید فراموش کرد که سیاست عرصه ایدهآلها نیست، سیاست عرصه عملگرایی است، عرصه استفاده مناسب از فرصتهای ممکن.
بدون تعارف میگویم در یک انتخابات آزاد به احتمال زیاد گزینه مورد نظر من محمدرضا خاتمی (برادر سید محمد خاتمی) خواهد بود. متاسفانه فعلا امکان تایید صلاحیت ایشان وجود ندارد، پس من نزدیکترین گزینه را انتخاب میکنم و سعی میکنم انتخابم به نوعی باشد که در آینده امکان نزدیکتر شدن به گزینه مورد نظر خودم را پیدا کنم.
دوستان، اگر بیان مطلب به این شیوه توهین آمیز است پوزش میطلبم اما اجازه بدهید بگویم: به این میگویند سیاست، این دقیقا و دقیقا معنای سیاست است، یعنی استفاده از امکانات موجود، نه برای رسیدن، که برای نزدیک شدن به هدف نهایی.
اگر هدف نهایی من را بپرسند همان گونه که بارها گفتهام بار دیگر تاکید میکنم یک نظام سکولار، با گرایش سوسیال دموکراسی را انتخاب میکنم، اما اینها تنها چند نام و عنوان هستند. آنچه در عرصه واقعیت وجود دارد چهرههای مشخص با ظرفیتهای مشخص و فرصتهای مشخص است.
۲ نظر:
به نظر من شاید درست نباشد که گزینه های موجود مخالف حکومت لیست بشوند و یکی یکی رای به عدم صلاحیت آنها برای بیرون کشیدن ما از این وضعیت بدهیم.
چیزی که سیستم جمهوری اسلامی جلوی ان را گرفته شخص خاصی نیست. مشکل اینجاست که این سیستم جلوی هر گونه تفکر مخالف را می گیرد و اجازه تنفس به انها نمی دهد.
به عبارت دیگر٬ اگر سیستم اجازه تنفس و تبلیغ و داشتن رسانه به گروههای مخالف و نه معاند بدهد٬ کم کم این افراد حزب تشکیل می دهند و دارای پایگاهی اجتماعی می شوند و متاسب با وزن سیاسی و پشتوانه اجتماعی شان وارد دایره قدرت می شوند.
ولی وقتی مثلا الان ملی گراها اجازه هیچگونه فعالیت سیاسی ندارند٬ هیچج رسانه ای ندارن و هر گونه مجلس سخنرانی انان بر هم زده میشود٬ بالطبع نمی توانند صدایشان را به گوش مردم برسانند و ناتوان از ارتباط با مردم خواهند بود.
همین موضوع در مورد مشروطه خواهان سلطنتی٬ سلطنت طلبان٬ کمونیست ها و خلاصه بقیه گروهها صادق است.
حرف آخرم این است که با کاندید شدن یک یا چند نفر مشکلی از این سیستم حل نخواهد شد و در این وضعیت شرکت در انتخابات مشکلی را حل نخواهد کرد. چون شمای انتخاب کننده از بین سیب سرخ و سیب سبز و سیب زرد مجاز به انتخاب یکی هستی در حالیکه شاید شما به دنبال هندوانه باشی نه سیب.
از مقاله دقیق و نکته سنجانه شما لذت بردم. خسته نباشید
ارسال یک نظر