امشب به صورت اتفاقی بخش های پایانی جلسه تعدادی از دانشجویان با رهبر را از تلویزیون دیدم. اولین نکته ای که حالم را به هم می زد این بود که یک نفر با عنوان «عضو جنبش عدالتخواهی» پشت تریبون رفته بود و دم از ذات و خواسته های جنبش دانشجویی می زد. این جنبش مضحکه «عدالتخواهی» آنچنان بی ریشه و من در آوردی بود که بساطش ظرف همان یکی دو سال اول در دانشگاه ها جمع شد و برای مثال تعداد اعضایش در دانشگاه شریف هیچ گاه از سه نفر(!) تجاوز نکرد. جالب اینجا است که حتی مسوولین پخش این برنامه هم جنبش «عدالتخواه» را به اشتباه «عدالتگاه» نوشته بودند که نشان از شهرت و آوازه کسانی می دهد که به نمایندگی از «جنبش دانشجویی» به پابوس مولایشان رفته بودند.
اما نکته دیگر این بود که آخرین دانشجویی را که صحبت کرد شناختم. یکی از دانشجویان دانشگاه شریف بود، اما بیشتر از این حرف ها می شناختمش. حکایت مفصلش را اعضای انجمن شریف می دانند و نیازی هم به تشریح نیست؛ فقط در تمام طول مدتی که به چشم می دیدم به درگاه ارباب رسیده و دم تکان می دهد و زوزه خفیفی می کشد تا تکه استخوانی نصیبش شود، به خودم دست مریزاد می گفتم! ناز شستم که کم اشکش را در نیاورم! ناز نفسم که کم رسوایش نکردم!
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید
۳ نظر:
منتظر رسوائی آن مزدور هستیم.. پاینده باشید.. درود بر غیرتتان
ناز نفست ... دمت گرم!
خب معرفیش کنید مثل آن دیگری که برای رسوا کردنش معرفی شد
ارسال یک نظر