«بخوان» کار متفاوتی بود؛ این تنها نظری است که تمام مخاطبان نمایش با آن موافق هستند؛ چه آنان که با نوعی اعتراض سالن نمایش را ترک کردند و چه آنان که با لبخندی از رضایت و حتی سکوتی ناشی از بهت.
گمان می کنم نوشتن از «بخوان» کمی جرات می خواهد؛ پیش از این هم گفته بودم که نمی توانم بگویم اثر را فهمیدم؛ حتی نمی توانم بگویم این اثر ساخته شده بود تا چیزی بفهمم یا نه؛ کارگردان اثر نیز مدام تاکید می کند که عنصر اصلی نمایش تنها حرکت بوده؛ اما دو چیز برایم مشخص است: اول اینکه از شیوه اجرا بسیار لذت بردم، نمایش بسیار خوش ساخت بود و بازیگران جوانش به خوبی از عهده بازی های بسیار سنگین و انرژی بر نمایش برآمدند؛ دوم اینکه چندین برداشت متفاوت به ذهن خودم و یا دوستانم می رسید؛ هرگاه که این برداشت ها را برای هم بازگو می کردیم و در کنار هم قرار می دادیم به نکته های جالب تری می رسیدیم؛ گویی پازلی را دست جمعی حل می کردیم که در نهایت شکل مشخصی ندارد و هرلحظه می تواند تغییر شکل دهد!
اما اگر بخواهم برداشتم از اثر را به صورت خلاصه بگویم: بخوان روایت وسوسه های همواره آدمی بود؛ جدالی که از ازل آغاز شده و تا ابد ادامه خواهد داشت؛ چه زمانی که انسان همچنان ساکن بهشت بود و برزمین پای نگذاشته بود و چه زمانی که روح کودک پیش از به دنیا آمدنش در عالمی دیگر در انتظار به سر می برد؛ این جدال همیشگی در همه جا نیز ادامه دارد؛ چه در عالم بیرونی و چه در دنیای پیچیده درون.
پی نوشت:
اجرا به پایان رسیده است وگر نه تماشای اثر را حتما توصیه می کردم.
شاید فرصت تماشای یک نمایش بدون کلام بسیار کم پیش بیاید، خوشحالم که استفاده کردم.
نشست نقد و بررسی نمایش را از اینجا بخوانید.
علی فرهاد پور نیز نقدی بر «بخوان» نوشته است.
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر