صفحات

۴/۱۹/۱۳۸۷

فروردين روز (نوزدهم) تيرماه 86

احمد جان متشكرم

احمد باطبی را نمی‌شناختم، متاسفانه هیچ گاه فرصت نشد تا در دوران حضورش در ایران با او ملاقات كنم و از نزدیك بیشتر او را بشناسم. نمی‌دانم اشتباه می‌كنم یا نه اما گمان می‌كنم من هم به مانند بسیاری دیگر علی‌رغم تمامی احترامی كه برای او قائل بودم، علی‌رغم تمامی تاسفی كه برای عمر هدر رفته او می‌خوردم، علی‌رغم تمامی نفرتی كه از ظلم روا شده در حق او داشتم، اما هیچ گاه او را شخصیتی خاص نمی‌دانستم، تصور من از احمد باطبی فردی بود كه در زمانی خاص در مكانی خاص قرار داشته و بدون هیچ اراده‌ای به سنبلی برای یك جنبش بدل گشته است.

سال‌ها است كه در تجمع‌های بسیاری شركت كرده‌ام و تجمع كنندگان بسیاری را از نزدیك دیده‌ام. در میان این تجمع كنندگان هم به انسان‌های فرصت طلب برخورده‌ام و هم به افرادی كه هیچ شناختی از هدف و انگیزه واقعی تجمع ندارند. حتی گاه همین انسان‌های بی‌خبر از همه جا كه صرفا از روی كنجكاوی و یا شور جوانی و قرار گرفتن در جو هیجانی در تجمع حاضر شده و فریاد هم برمی‌آوردند گرفتار عمال حكومت می‌شدند و حماقت دستگاه‌های قضایی و اطلاعاتی نظام یك شبه از آن‌ها مبارزان آزادی‌خواه و فعالان سیاسی می‌ساخت.

حتی در مواردی چنین اتفاقاتی سبب می‌شد تا فرد بازداشت شده كم‌كم به فكر استفاده (سوء استفاده بهتر است) از موقعیت ایجاد شده بیافتد و در داخل و خارج از كشور دكان راه بیاندازد و تلاش كند تا تمامی عقده‌ها و كمبودهای شخصیتی و حتی مالی خود را از این راه جبران كند كه نمونه‌هایش كم نیست.

هرچند وارد كردن چنین اتهاماتی به فعالان واقعی جنبش‌های اجتماعی نظیر جنبش دانشجویی، زنان و یا كارگری بسیار سنگین و بی‌شرمانه است اما باز هم گمان می‌كنم كه همه ما حداقل مواردی هرچند اندك از این نمونه‌ها را می‌شناسیم؛ و هرچند هیچ گاه در مورد احمد باطبی چنین برداشتی نداشتم (چرا كه او در طول سال‌های حضور در ایران به خوبی نشان داد كه نه اهل سازش و اعتراف است و نه اهل تلاش برای سوء استفاده از موقعیت استثنایی خود) اما اعتراف می‌كنم هیچ گاه در بهترین حالت نیز نمی‌توانستم برای او شخصیتی ممتاز و منحصر به فرد قائل شوم.

شب گذشته و در سالگرد واقعه 18تیر ماه احمد باطبی در شبكه صدای آمریكا ظاهر شد تا فرصت شناخت بهتر او برای من و بسیاری دیگر فراهم شود؛ پس باز هم اعتراف می‌كنم كه در لحظاتی از پخش برنامه می‌خواستم فریاد بزنم و با تمام وجود از او تشكر كنم، من دیدم كه احمد باطبی چگونه تلاش می‌كرد تا فضا را برای هرگونه تملق‌ مجری برنامه و دیگران مسدود كند، من دیدم كه او چگونه خود را یك انسان و یك شهروند ساده به مانند تمامی دیگر مردمان جهان می‌دید و تمام تلاش خود را هم به كار برد تا دیگران نیز او را به این چشم بنگرند. من بارها تاكید او را مبنی بر لزوم فراموش كردن تصویر مشهورش در كوی دانشگاه را شنیدم و با تمام وجود منظورش را درك كردم، و در نهایت من گمان می‌كنم فشار سنگین بار انتظارات را بر دوش او احساس كردم بدون اینكه اندكی تكبر و فخر فروشی در كنار آن ببینم.

طی چند روزی كه از خروج باطبی از كشور می‌گذرد متاسفانه بحث‌های بسیاری در مورد عمل او (نحوه خروجش و عواقب این اقدام برای برخی نزدیكانش) شكل گرفته بود كه من در هیچ كدام از آنها شركت نكردم چرا كه شناختی از باطبی نداشتم. اما امروز كه به یاد می‌آورم در مورد او گفته شد: «
این زندان رفتن هم بد دردی است زیرا برای شما حقی ایجاد می‌كند فرای آنكه ممكن است مستحقش باشید. حق اینكه به خود اجازه بدهید از جامعه طلب‌كار باشید» به جرات می‌توانم بگویم كه اگر هر اتهامی به باطبی وارد باشد قطعا این یكی هرگز به او نمی‌چسبد. ای كاش دیگران نیز قبل از آنكه چنین اتهامات سستی را به باطبی وارد می‌ساختند اندكی صبر می‌كردند تا ببینند آیا قرار است شاهد یك «امیر عباس فخرآور» دیگر باشیم یا این بار واقعا یك سنبل قابل افتخار برای جنبش دانشجویی پدید آمده است؟

برای من احمد باطبی با تمامی فعالانی كه تا كنون شناخته‌ام تفاوت دارد، آن قدر كه دوست دارم حتی به كوچكی وبلاگ خودم كه شده فریاد بزنم: احمد جان، متشكرم.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی قشنگ! من هم تا الآن ندیدم خودش بخواد این مسئله و بزرک کنه. اما اطرافیان...

ناشناس گفت...

درود
امیر حسین درباره ی همین مساله نوشته...پیشنهاد می کنم بخونیش.
http://daftarema.blogfa.com/post-113.aspx

ناشناس گفت...

سلام آرمان جان
منم واقعا متاسف می شوم برای چنین اظهارنظر های پریشان حالانه ی افرادی که حتی از هجی کردن رنج عاجزند و بعد اینچنین بستانکارانه به پسری سرکوب می زنند که هر چه بود و هرچه نبود یک دهه از زندگی اش را در رنجی سترگ به سر برد.
حالم از این ملیجکان همیشه حاضر بهم می خورد...از اینان که غمشان این شده که باطبی در چند قدمی کنگره ی غنی ترین دموکراسی جهان عکسی به یادگار گرفته است.
از این همه نرفتی که در وجود بی خاصیتشان است متنفرم.

ناشناس گفت...

بازگشتم به خانه پدری: booyekhaak.blogfa.com

ناشناس گفت...

منظورم از سرکوب "سرکوفت" بود ... اعصاب نمی ذارن که...راستی یاد گرفتم چطوری باید کامنت گذاشت برات..خیلی مینیاتوری هست...باید موس راآرام به نزدیکی چارچوب کامنت بیاوریم..بعد در یک لحظه ی خاص فلش موس تبدیل به یک I می شود و در همون لحظه ی خاص میشه کامنت گذاشت ...

ساخت سال 1388 مجمع دیوانگان.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده