skip to main |
skip to sidebar
سروش روز (هفدهم) آبانماه 86
ما روشنفکر نیستیم!
بحث من در این مورد است: از چه چیز باید انتقاد کنیم؟ بدونشک اولین پاسخ به این پرسش خود نوعی انتقاد است: این پرسش بسیار کلی است! پس اجازه بدهید بحث را کمی بازتر و مشخصتر کنم.
من فرض را بر این میگذارم که ما قرار است خود را روشنفکران کشور بدانیم. حال پرسش من این است که برای این کار ما به چه ابزاری نیاز داریم؟
برای دستیابی به تعریف مشخص از روشنفکر هم طرح چند پرسش میتواند راهگشا باشد. مثلا اینکه روشنفکر قرار است چه کار کند؟ آیا روشنفکر قرار است انیشهپردازی و نظریهپردازی کرده، جامعه را به دنبال نظریات خود بکشاند؟ آیا روشنفکر باید انحرافات و اشکالات موجود در جامعه را شناسایی کرده و آنها را معرفی کند؟ آیا روشنفکر باید در مسیر انتخابی خود، چه یک مسیر نظری و چه یک مسیر عملی، تحت تاثیر جامعه خود عمل کند و یا باید تلاش کند که جامعه را تحت تاثیر خود قرار دهد؟
بحث در مورد هر یک از پرسشهای بالا طولانی و دنبالهدار خواهد بود، اما اینجا قرار نیست که این بحث شکل بگیرد، فراموش نکنید که اینجا وبلاگ اختصاصی من است و من حق دارم که نظرات خودم را به صورت یکجانبه در اینجا قرار دهم، بیشترین حق شما به عنوان مخاطب قرار دادن کامنتی در بخش نظرات است، پس من به شیوه خودم پیش میروم:)
به اعتقاد من (شاید بهتر بود مینوشتم بنا بر آموختههای من) وظیفه یک روشنفکر ایجاد تفکر و اندیشه و نظریهپردازی نیست؛ این بیشتر به تخصص یک فیلسوف باز میگردد. وظیفه روشنفکر ایجاد یک پل ارتباطی میان نظریات و اندیشههای موجود و فضای جامعه است. یعنی یافتن زبانی مناسب برای انتقال مفاهیم غالبا پیچیده فلسفی به توده مردم.
با این تعریف اولین نیاز روشنفکر توانایی درک همزمان زبان فلاسفه (به عنوان یک تعبیر عام از تمامی نظریهپردازان) و توده جامعه خود است. اما دستیابی به این توانایی کار را به اتمام نمیرساند، بلکه این تازه آغاز راه است. فردی که به این توانایی دست یافته زمانی میتواند به عنوان یک روشنفکر قلمداد شود که نیازهای جامعه خود را به خوبی تشخیص دهد و در صدد رفع آنها به بازگرداندن مفاهیم فلسفی به زبان توده اقدام کند. برای مشخص شدن این بحث اجازه بدهید به سراغ یک مثال برویم.
یک قبیله نیمه وحشی در یکی از جنگلهای آمازون و یا افریقا را در نظر بگیرید. فرض میکنیم این قبیله در زندگی بدوی خود با هیچ یک از اصول بهداشتی آشنایی ندارد و این مسئله بدون شک به شیوع بیماری و مرگ و میر در آن منجر شده است.
شما به عنوان یک روشنفکر تحصیلکرده وارد این قبیله میشوید. اولویت کاری شما در این جامعه کوچک کدام است؟ آیا میتوانید تصور کنید که بحث بر سر مزایای دموکراسی و آزادی بیان دردی از دردهای این جامعه درمان کند؟ آیا فکر میکنید حفظ حریم خصوصی افراد یا مثلا تساوی حقوق زن و مرد مواردی هستند که شما باید به توده این جامعه انتقال دهید؟
به اعتقاد من جواب قطعی منفی است. من فکر میکنم آشنایی این جامعه به اصول اولیه بهداشت و لزوم رعایت این مسئله اولین موردی است که باید به این قبیله نیمهوحشی آموخته شود. مثلا باید با هزار زحمت به آنها آموزش داد که به هنگام بیماری به سراغ جادوگر قبیله نروند بلکه به پزشک مراجعه کنند. باور کنید این مسئله بسیار حیاتی و حتی بسیار دشوار است. این مثال ساده را به سادگی (شاید هم به زودی پشیمان شوم و اعتراف کنم به سختی) میتوان به جوامع دیگر، از جمله جامعه خودمان تعمیم داد.
بدون شک در دنیا اندیشمندان و فلاسفه بسیاری حضور داشته و دارند که همواره در مورد مسائل گوناگون به بحث و جدل مشغول بوده و هستند. اینان در شرایط زمانی و مکانی متفاوتی زندگی کرده و نظراتشان نیز احتمالا برگرفته از نیازهایی است که احساس کردهاند. اما آیا ما تمامی این نیازها را در جامعه خود احساس میکنیم؟ آیا تمامی پاسخهای موجود در جامعه ما نیز موثر خواهد بود؟
اگر گمان میکنید که بحث به نوعی گنگ و کلی پیش میرود و قادر به درک ابتدا و انتهای این مطلب نیستید اجازه بدهید تا بهانه نوشتن آن را بگویم، فکر میکنم همه چیز مشخصتر میگردد.
چند وقت پیش در وبلاگ مسیح علینژاد به یک گزارش تصویری برخوردم که در پست «برای مسیحی که دوستش دارم» نقدی به آن نوشتم. مسیح نقد من را با مطلب «» پاسخ داد اما این مطلب سبب شد تا من بیش از پیش به این فکر بیافتم که خانم علینژاد اصلا منظور من را متوجه نشدهاند.
من اعتقاد دارم که بسیاری از انتقادات ایشان و بسیاری دیگر از دوستان (و البته غیر دوستان) به کشورهایی مانند انگلیس و آمریکا، به عنوان نمادهایی از کشورهای پیشرفته دنیا و منادیان دموکراسی و آزادی بیان، وارد و البته درست است. اما مسئله من این است که بیان این انتقادها در فضای کنونی جامعه ما، یعنی دقیقا در زمان فعلی و مکان فعلی، نه تنها به جا نیست، بلکه بسیار هم بیموقع و خطرناک است.
من میخواهم به این مسئله برسم که هرچند انتقادات بسیاری به این کشورها (در اینجا تنها منظورم نظامهای حاکم بر این کشورها و سازمان اداری آنها است) وارد است، اما بیان آن برای ما، به عنوان مردم ایران، آن هم مردم ایران در زمانی که حکومت کشور جمهوری اسلامی بر پایه ولایت فقیه، و رییس جمهورش محمود احمدینژاد، شاگرد خلف مصباح یزدی است، بسیار نابجا و خطرناک است.
من از کشوری حرف میزنم که هنوز نظام جمهوریت در آن به صورت مشخص مورد تایید قرار نگرفته است. نزدیک به 30سال پس از آنکه «جمهوری اسلامی»، به عنوان یک ترکیب جدید در ادبیات سیاسی جهان به رفراندوم گذاشته شد، همچنان طیف جناب مصباح که به مدد پیروزی احمدینژاد بسیار هم قدرتمند گشتهاند جمهوریت نظام را نا مشروع میدانند.
با گذشت بیش از 100سال از انقلاب مشروطیت که قانون و قانونمداری را به کشور ما هدیه داد هنوز هم بخش بسیار ناچیزی از حاکمیت کشور خود را ملزم به رعایت قانون میداند و جالب اینکه این عمل در توده مردم اصلا عجیب و غیر منتظره نیست.
ما در کشوری زندگی میکنیم که سخن گفتن (دقت کنید، صرفا سخن گفتن) از برابری حقوق زنان و مردان «اقدام علیه امنیت ملی» و مستحق مجازات است و باز هم جالب آنکه توده مردم ما هم همچنان علاقه چندانی به شنیدن این مباحث ندارند.
در کشور ما مجازاتهایی از قبیل اعدام، قطع اعضای بدن، سنگسار و شلاق به صورت گسترده و در ملا عام به اجرا در میآید و باز هم ناگفته پیدا است که هر بار جماعت بسیاری از توده محترم مردم برای تماشا تشریف میآورند و اصلا احساس نمیکنند که اتفاق عجیبی در حال وقوع است.
حال تصور کنید عدهای در چنین کشوری قصد دارند تا به عنوان روشنفکر وارد عمل شده و در صدد اصلاح ایرادات موجود برآیند. بدون شک این عده ضمن بیان و انتقاد از این ایرادات، نیازمند ارائه یک الگوی مشخص دیگر به عنوان جایگزین هستند. الگویی که فکر نمیکنم هیچ کدام از ما نمونه عینیتری از کشورهای پیشفرفته دنیا برای آن سراغ داشته باشیم.
حال و درست در زمانی که عده زیادی در این تلاش هستند که به توده مردم بفهمانند قانونگرایی، احترام به آزادی بیان، لزوم توجه به رای اکثریت (فکر میکنم برگردانش همان دموکراسی بشود) و احترام به قوانین و پیماننامههای انسانی (مثلا عهدنامه حقوق بشر) زندگی بهتری برای آنان به ارمغان خواهد آورد، و باز هم درست در شرایطی که مخالفان این تغییر، یعنی دقیقا همانانی که از این احوال پریشان سود میبرند با گستردهترین ابزار تبلیغاتی در صدد مغشوش ساختن تصویر پیشنهادی برای اصلاح جامعه هستند، یک عده نیز با پز روشنفکری قرن 21 پاریس از راه رسیده، و در قامت روشنفکرانی جهانوطن ظاهر میشوند و برای رشد و ارتقای عالم بشریت به انتقاد از سیاستهای حاکم بر آمریکا و انگلیس و احتمالا فرانسه و آلمان میپردازند تا حرف دل مردم بیچاره این کشورها را بزنند!
برای توجه این دوستان شاید لازم باشد بنده هم پستی بنویسم متشکل از تکرار دههزار باره این عبارت که «نه آمریکا و نه هیچ یک از کشورهای اروپایی بهشت موعود برای انسان نیستند»؛ شاید و تنها شاید بار دیگر از جانب این عزیزان به این کوتهبینی متهم نشوم که زرق و برق بورژوازی چشمانم را کور کرده است و از پس این پردههای فریب قادر به درک این حقیقت نیستم که نه بوش و نه بلر و نه هیچ سردمدار سیاسی دیگری دلش برای انسانیت نسوخته و هر یک تنها منافع خود را پیگیری میکنند.
اما آیا با بیان دوباره و دهباره این عبارات این دوستان متوجه خواهند شد که «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد»؟ آیا دوستان متوجه خواهند شد که نه اینجا پاریس است و نه این مردمی که هنوز بیش از 15میلیون نفر از جمعیت 70میلیونی آن حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارند ظرفیت پذیرش هر حقیقتی را ندارند؟
من نمیدانم چگونه میتوانم با انتقاد از پیامدهای دموکراسی مدل غربی نام خود را روشنفکر بگذارم در حالی که در کشوری زندگی میکنم که از استبداد سنتی رنج میبرد؟ نمیفهمم چطور میتوانم به بحران هویت و سستی بنیان خانواده در غرب انتقاد کنم در حالی که در کشور من همچنان چند همسری جزو عرف نسبتا رایج جامعه محسوب شده، و نمایندگان محترم مجلس کشورم نیز قصد دارند تا لایحه به اصطلاح «حمایت از خانواده» را به تصویب برسانند تا این امر را تسهیل نمایند؟
چطور میتوان برای نمونه از انگلستان انتقاد کرد که قوانین آزادی بیان این کشور در عمل و در چند مورد خاص نغض شده است، در حالی که سخن گفتن در این مورد در کشور ما یک جرم محسوب میشود؟
متاسفانه امروز بیش از هر زمان دیگری شاهد شکلگیری و رشد این تمایل در میان برخی از جوانان به اصطلاح آگاه، تحصیلکرده و به زعم خود روشنفکر کشور هستیم که گام را از مرزهای محدود کشور فرا گذاشته، و به نوعی روشنفکر جهانی بدل شوند. روشنفکری که در عمل چیزی بجز همان مثل معروف «شتر گاو پلنگ» خودمان از کار در نخواهد آمد.
اگر حمل بر توهین نباشد به اعتقاد من این گروه خود به شخصه یک کاریکاتور سیار هستند: دخترانی که بنا به قانون کشور خود به عنوان یک جنس دسته دوم، تنها از نیمی از حقوق یک انسان کامل برخوردارند، حق حزانت فرزندان خود را ندارند، حق جدا شدن از شوهران خود را ندارند، بدون اجازه همسرانشان حق اشتغال ندارند، به محض تولد متوجه شدهاند که بر اساس قانون بلقوه نمیتوانند رییس جمهور کشور خودشان شوند، آن وقت به انتقاد از سیستم کشورهای پیشرفته دنیا میپردازند! و مثلا معترض هستند که چرا دولت انگلستان علیرغم این ادعا که قصد رعایت آزادی بیان و حفظ حریم خصوصی افراد را دارد به فلان کسک اجازه فلان اعتراض را نداده و یا به فلان کسک در خیابان گیر داده و با درخواست مدارک هویت حریم خصوصی او را نغض کرده!
به گمان من عدم درک صحیح از لزوم رعایت زمان و مکان در انتقاد، کار این عزیزان را به جایی رسانده که انتقادات حتی بر حقشان نیز به نغ زدنهای بیمعنا و هدفی بدل شده است که نه تنها حاصلی از آن نخواهند برد که بیش از پیش بر انبوه مشکلات خود آنها خواهد افزود.
این کاش پس از این بیشتر به این نکته توجه کنیم که با انتقادات خود قرار است کدام مشکل را حل کنیم؟ و یا اینکه سخنان ما بیشتر به حل مشکل کمک خواهد کرد و یا تداوم و افزایش آن؟
۳ نظر:
به نظر من اين نوع دامن زدن به نقصان هاي ديگر نظام هاي جهاني ريشه در عدم توانايي ما در طبقه بندي اولويت ها دارد...اينكه كاستي ها در تمام دنيا وجود دارد واقعيتي غير قابل انكار است...متاسفانه مقالات سياسي كه بايد وجه بارزشان ابعاد تحليلي و واقع گرايي باشد به دلايل بسياري امروز به زيبا نويسي و نثر روايي بيشتر وفادار مانده اند كه با گرديده عث از واقع گرايي مطلب و رعايت اولويت ها به شدت كاسته شود.
نمادی از یک ایران را میتوان در وبلاگ شما تصور نمود. درود بر اندیشه پاکتان.همیشه با ورود به وبلاگ شما احساس خرسندی میکنم.
پیروز باشید
دوست خوب من سلام
از آنجائیکه نظر شمای گرامی برای بنده مهم است. خواهش میکنم اگر برایتان مقدور است به وبلاگ بنده سر زده و در برنامه آخرین پست بنده شرکت کنید. منتظر شما هستم
زنده باد ایران من و شما
ارسال یک نظر