این مطلب را در پاسخ به یادداشت دوستی می نویسم که معتقد است جنبش دانشجویی «بی پدر شده»، و اتفاقا چنین پیشامدی را میمون و خجسته می داند. یادداشتی که گمان می کنم برپایه دو پیش فرض نادرست، یک نتیجه گیری نادرست تر را عرضه کرده است. از نگاه من بخش اول ادعای این یادداشت، یعنی «بی پدر شدن جنبش دانشجویی» ناشی از شناخت نادرستی است که نسبت به انجمن های اسلامی دانشجویان، و در درجه ای بالاتر دفتر تحکیم وحدت وجود دارد. اندیشه ای که گستره نفوذ و عملکرد این تشکل های دانشجویی را نشانه ای از «پدرخوانده» بودن آنها می داند. چنین شناختی نمی تواند تقدم و تاخر علت و معلول را درک کند؛ در نتیجه توانایی گسترده انجمن های اسلامی در برقراری ارتباط با دانشجویان و همچنین پایداری این تشکل ها طی چندین دهه فعالیت را، نه ناشی از عملکرد صحیح و قدرت تطابق با خواست های دانشجویان، که ناشی از وجود یک مافیای پنهان تصور می کند.
انجمن های اسلامی دانشجویان نزدیک به 60 سال است که در دانشگاه ها فعالیت می کنند. 60 سالی که طی آن شرایط سیاسی و اجتماعی کشور دستخوش تغییرات بنیادینی شده، با این حال این تشکل ها نه تنها همچنان پابرجا باقی مانده اند، بلکه مدت ها است که حرف اول و آخر را در میان تمامی جریانات دانشجویی می زنند. این حقیقت غیرقابل انکار را اگر بخواهیم در چهارچوب تئوری توطئه و با نگاهی متوهمانه بررسی کنیم، طبیعی است که به نتیجه ای جز وجود یک باند مافیایی در داخل جنبش دانشجویی نخواهیم رسید. نتیجه ای که ناچارمان می سازد بپذیریم این حرکات جنبش دانشجویی است که با تصمیمات و خواسته های اعضای انجمن ها و یا نمایندگان دفتر تحکیم هماهنگ می شود و نه بلعکس. این درست همان چیزی است که من آن را ناتوانی در درک تقدم و تاخر علت و معلول می خوانم.
اندیشه ای که هیچ آشنایی ملموسی با شیوه عملکرد انجمن های اسلامی ندارد، نمی تواند درک کند که راز بقای این تشکل ها، نه منحرف کردن افکار جامعه دانشجویی به سوی امیال خود، که هماهنگ سازی منش و خواسته های تشکل با مقتضیات جامعه و فضای دانشگاه است. اساسا ساختار این تشکل ها که ساختاری از پایین به بالا است امکانی غیر از این را فراهم نخواهد ساخت. تجربه نیز به خوبی ثابت کرده که اگر هم به هر علت –از جمله اعمال فشارهای دولتی و حکومتی در ساختار انجمن ها-، این ساختار پایین به بالا دستخوش تغییر شود، این تشکل ها بلافاصله از چرخه تاثیرگذاری در فضای دانشگاهی حذف خواهند شد. نمونه چنین اتفاقاتی در انجمن های سازمان دهی شده از جانب دولت کاملا آشکار است، انجمن هایی که از نگاه دانشجویان یک شعبه دیگر از دفتر بسیج هستند و هیچ گونه مشروعیت و مقبولیتی در فضای دانشگاهی ندارند. در نهایت باید بگویم آنچه که از جانب برخی «دعوی پدرخواندگی» بر جنبش دانشجویی تلقی می شود در واقع چیزی نیست جز نمایندگی کردن برآیند خواسته های دانشجویان از مجرایی سازمان دهی شده. خواسته هایی که از بطن جامعه دانشگاهی و توسط خود دانشجویان به ساختار انجمن ها آورده می شود و در تنور کار منظم و تشکیلاتی این نهادها به ابزاری پخته برای ادامه حیات جنبش دانشجویی بدل می گردد.
اما نگارش یادداشتی همچون «جنبش دانشجویی بی پدر شد»، علاوه بر شناخت نادرست از عملکرد انجمن های اسلامی، نیازمند یک درک نازل از معنای «آزادی» نیز هست. تصوری که تعریف آزادی را با «آنارشیسم» خلط می کند و برای دست یابی به «رهایی» از قیود بندگی، خود را ملزم به رهایی از هرگونه چهارچوبی می داند. چنین تفکری است که در چهره ای بی نقاب، با وجود هرگونه حزب، گروه، تشکیلات، سندیکا و نهاد صنفی و مدنی در جامعه مخالفت خواهد کرد؛ چرا که در تقلیل معنای آزادی به آنارشیسم هرگونه نظمی را با قیدی از قیود بندگی مترادف می سازد. با چنین دیدگاهی است که می توان نوشت: «تظاهرات 6 مهر سال 88 در دانشگاه تهران تجربه ای متفاوت بود. تجربه ای شیرین از بی پدر شدن و رها شدن یک جنبش. تظاهراتی که در آن هیچ سردسته ای نیست. هیچ بیانیه ای خوانده نمی شود. هیچ گروه و دسته دانشجویی با گروه و دسته دانشجویی دیگری برای پدر خواندگی جنبش یا بخوانید (تجاوز به رحم جنبش) رقابت نمی کند» و یا ادامه داد «این جنبش رهایی بخش است. چون خود را به مثابه یک "ظرف تهی رهاننده" معنا کرده است. سایه هیچ پدری بالای سر این جنبش نیست».
خوشبختانه (و شاید هم متاسفانه) فضای امروزی جامعه ما به خوبی با نتایج چنین دیدگاهی آشنا است. محمود احمدی نژاد در یک «لطف تاریخی» به مردم ایران، سرانجام نابودی نهادهای مرجع اجتماعی را خیلی زودتر از آنکه هر کس می توانست تصورش را بکند به ما نشان داد. مردی که بزرگترین افتخارش وابسته نبودن به هیچ حزب و گروه و دسته ای است از بدو روی کار آمدن تیشه خود را برای نابودی ریشه احزاب و گروه های سیاسی و حتی اجتماعی کشور به کار انداخت. فشارهای دولت نهم نه تنها احزاب نیم بند و نوپای کشور را عملا از عرصه تاثیرگذاری در اجتماع خارج ساخت، بلکه نهادهای صنفی نظیر سندیکای شرکت واحد و یا آموزش و پرورش، انجمن های اسلامی دانشجویان، کمپین یک میلیون امضا و حتی NGOهای اجتماعی و یا محیط زیستی را هم بی نصیب نگذاشت. نتیجه عملکرد چنین تفکری است که جامعه ما را از مسیر شکل پذیری و اندام وار شدن باز داشته و بار دیگر به سوی توده ای شدن سوق می دهد.
حال درست در شرایطی که تمامی عقلا و صاحب نظران تنها راه بقا و پیروزی جنبش دموکراسی خواهی در ایران را تشکیل نهادهای مرجع اجتماعی و صنفی می دانند، پایکوبی در توهم نابودی یکی از ریشه دارترین این نهادها چه محلی از اعراب و عقلانیت می تواند داشته باشد؟ البته من به هیچ عنوان با چنین ادعایی که انجمن های اسلامی پایگاه خود را در دانشگاه ها از دست داده اند موافق نبوده و نیستم؛ با این حال گمان می کنم اگر هم بر اثر فشارهای دولت کودتا، توان تشکیلاتی این نهادها رو به ضعف گذاشته باشد، باید جامعه دانشجویی هرچه سریعتر دست به کار شود و به هر طریق ممکن به بازسازی آخرین نهادهای سازمان یافته در جنبش دانشجویی بپردازد.
۱ نظر:
سلام
پاسخ دادم
بیا بخون
ارسال یک نظر