skip to main |
skip to sidebar
ماه روز (دوازدهم) آبانماه86
برای مسیحی که دوستش دارم
اولین بار به مانند بسیاری دیگر نامش را به دنبال جنجال ناشی از انتشار فیش حقوقی نمایندگان مجلس هفتم و به دنبال آن اخراج بیسابقهاش از مجلس شنیدم. «تاج خار»ش را دوست داشتم، نه تنها به خاطر قلم زیبا و روانش و نه فقط به خاطر به تصویر کشیدن شمایی کلی از آنچه جنجال راهیافتگان به مجلس هفتم به دنبال داشت، بلکه بیشتر به آن دلیل که داستان سیاسیاش را پایانی نیمه عاشقانه داده بود تا هم خود و هم خوانندگانش را پس از دریافت انبوهی از اطلاعات زجرآور از عملکرد مجلس نشینان، با تعلیقی دوست داشتنی بدرقه کرد.
مسیح علینژاد را پس از تاج خار بیشتر دنبال کردم. سماجت و شجاعتش را برای خود و هر روزنامهنگار دیگری آموزنده میدانستم، یادداشتهایش را، چه در وبلاگش و چه در رسانههایی که در آنها کار میکرد با اشتیاق پیگیری میکردم و از آمار بالای مخاطبان نوشتهاش به خوبی در مییافتم که در این راه تنها نیستم و بسیاری دیگر نیز با من هم رای و هم نظر هستند که اگر مسیحا دمی حیاتبخش داشت، مسیح ما قلمی زنده و پویا دارد.
تیغ تیز و گزنده قلمش هر کس را که هدف قرار میداد به سختی به دشوارش میافکند و قلم برّندهاش هر پروندهای را که کالبد شکافی میکرد به خوبی به اعماق ناپیدایش پیمیبرد و مخاطبانش را نیز رهنمون میشد.
مسیح برای تمامی ما نویدبخش روزنامهنگاری شایسته بود در فضای سرد و بیروح مطبوعاتی که مدتها است که اگر نه بوی الرحمانش به گوش میرسد که به سختی در احتضار به سر میبرد. اما جایگاهی که مسیح به لطف توان، استعداد و پشتکارش برای خود مهیا ساخته و قلهای که به سختی و گام به گام از آن بالا رفته است به همان مقدار که رفیع و رشکبرانگیز است، خطرناک و پر مخاطره نیز هست.
اگر دیروز خبط و خطای مسیح به مانند بسیاری از دیگر همکارانش تنها متعلق به خود وی بود و در کارنامه مطبوعاتیش و در زیر تیغ انتقاد سردبیرانش قرار میگرفت، امروز و با تبدیل او به چهرهای سرشناس در فضای مطبوعاتی و رسانهای کشور به مصداق مخاطرهای خواهد بود که هزاران مخاطبش را نیز در بر میگیرد. مسیح امروز دیگر خبرنگار سادهای نیست که تنها به انعکاس بدون قضاوت اخبار بسنده کند، او خود انتخاب کرده (و یا شاید موقعیتی که در آن قرار دارد بر او تحمیل نموده) که به مصداق روزنامهنگاری کهنهکار، در کنار تهیه گزارشات و ارسال اخبار به اظهار نظرات شخصی و تحلیل وقایع نیز بپردازد و با این کار گام را از حیطه خبرنگاران به ورطه تحلیلگران فرا بگذارد. گزارش تصویری مسیح از سفر خود به انگلستان با عنوان «آقای گوردون براون من هم از دموكراسی انگليسی گزارش میدهم!» نمونهای بارز از ماموریت جدیدی است که مسیح برای خود قائل شده است.
اجازه دهید تا بدون هیچ گونه نیازی به ارائه دلایل و بحثهای طاقتفرسا، به سادگی این اعتقاد خود را بیان دارم که گمان میکنم در شرایطی که بسیاری از تحلیلگران کشور یا راهی دیار غربت شده و ارتباطشان با جامعه را به این سبب محدود ساختهاند و یا در داخل اسیر تیغ سانسور شده و سکوت اختیار کردهاند، وارد شدن جوانانی به مانند مسیح به جرگه تحلیلگران سیاسی و اجتماعی را طبیعی و حتی نیکو میدانم، اما این مسئله در کنار محاسن بسیاری که به اعتقاد من دارم، معایب و یا بهتر بگویم مخاطرات بسیاری نیز در پی دارد.
اولین و شاید رایجترین این مخاطرات، اسیر شدن تحلیلگران جوان ما در دام جنجالها و جوسازیهای رسانهای است که خود بزرگترین شاکیان و منتقدان آن هستند، اما خواسته یا ناخواسته به همان مقدار نیز تحت تاثیر آن قرار میگیرند. این امر به مصداق تیغ دو دمی است که همانمقدار که میتواند برای مسدود کنندگان فضای سالم اطلاعرسانی خطرناک باشد، به همان مقدار نیز میتواند دستمایههای تبلیغاتی مناسبی برایشان فراهم سازد.
به اعتقاد من گزارش تصویری مسیح از انگلستان نمونه بارز این مسئله است. در این گزارش چهار دقیقهای ابتدا بیننده شاهد گوشههایی از آزادی بیان در این کشور است. به صورتی که خبرنگار جوان ما نیز میتواند به راحتی و بدون هیچ مزاحمتی به محل سکونت نخست وزیر انگلستان نزدیک شود و ضمن فیلمبرداری از آن به خوش و بش با ماموران حفاظتی آنجا بپردازد.
میح که خود تاکید میکند علیرغم بیتوجهی توده ایرانیان نسبت به خطر جنگ، مردم انگلستان حتی در کوچه و خیابان از آن آگاه هستند و اظهار نگرانی میکنند در گزارش خود مردی را به تصویر میکشد که به مدت 6 سال در برابر مجلس انگلستان تحصن کرده و با برافراشتن پلاکاردهای اعتراضی (که غالبا محتوایی بسیار توهینآمیز دارند) دولتمردان انگلیسی و آمریکایی را به اتهام جنگافروزی مورد نکوهش قرار میدهد.
در ادامه وی از پر ترددترین منطقه شهر لندن (به گفته خودش) عبور میکند که در آن بزرگترین تابلوهای تبلیغاتی ضد جنگ را سازمانهای حقوق بشر در معرض دید عموم قرار دادهاند و در این میان هیچ ابایی هم از به تصویر کشیدن تصاویر تکان دهنده زندان ابوغریب نداشتهاند.
اما آنچه شاید تعجب هر مخاطبی را از این گزارش چهار دقیقهای برمیانگیزد پایانبندی غیر منتظره مسیح است. در شرایطی که تمامی گزارش به صورت کاملا مستند اوج دموکراسی را در این کشور به تصویر کشیده و هیچ نشانهای بر خلاف این امر مشاهده نشده و یا به هر حال به تصویر در نیامده، مسیح بسیار ساده (و اگر حمل بر توهین نگذارید عرض میکنم کودکانه) در یک جمله همه چیز را وارون میسازد.
پایان بندی گزارش که بیشتر از هر چیز یادآور نتیجهگیریهای تعجبآور و نامربوط بخش 20:30 صدا و سیمای جمهوری اسلامی است با این عبارات مخاطب را به فکر فرو میبرد که: «درسته که توی کشور مردمسالاری مثل انگلیس برایان هو (همان مردم متحصن در برابر مجلس) به عنوان یک شهروند معمولی حق اعتراض خودش رو داره، سازمان عفو بینالملل هم این حق رو داره که پوسترهای اعتراضیش رو توی سطح شهر پخش بکنه، اما توی کوچه و پس کوچههای فلوجه و بغداد چی؟ آیا اونجا مردم حق، حق اعتراض نه، حق زندگی دارن؟ شاید به خاطر اینکه کسانی به اسم دموکراسی این حق اعتراض رو به کشورهایی مثل افغانستان، عراق یا شاید هم ایران ببرن اول باید حق زندگی رو ازشون بگیرن!».
متاسفانه و به طرز عجیبی به نظر میرسد که گفتمان محمود احمدینژاد بر خلاف انتظار به طرز عجیبی در حال رسوخ به عمدهترین مخالفان خود وی نیز هست. اگر به مصاحبههای مطبوعاتی جناب رییس جمهور با خبرنگاران جهانی دقت کنید به خوبی مشاهده خواهید کرد که وی به سادهانگارانهترین شیوه ممکن هر پرسشی در مورد عملکرد خود را با پرسشی در به چالش کشیدن عملکرد دیگر کشورهای جهان، که اتفاقا غالبا جزو کشورهای دموکراتیک جهان نیز هستند، پاسخ میدهد.
من قصد دفاع از عملکرد سران آمریکا و یا انگلستان را ندارم، اما لطفا یک نفر به من پاسخ دهد که چه کسی جز محمود احمدینژاد میتواند ادعا کند که این کشورهای به مراتب دموکراتیکتر از ایران نیستند؟ چه کسی جز یک بیمار خودبزرگبین میتواند که زندگی کردن در این کشورها برای شهروندانش بسیار انسانیتر از ایران نیست؟
این روزها گفتمان ضد جنگ آنچنان به نوعی پز روشنفکری بدل گشته که گویا گاه فراموش میکنیم که ما شهروندان سوییس و فرانسه و آمریکا نیستیم که در زندگی مدنی خود مشکل دیگری برایمان باقی نمانده است و از سر بیکاری و البته نوعدوستی به دنبال این مسئله راه افتادهایم که در دیگر نقاط دنیا چه کسی جنگ راه انداخته است. گویا فراموش میکینم که در کشوری که اولین اصول آزادی بیان زیر پا گذاشته میشود، حتی قوانین عقبافتاده قانون اساسی کشور به سادگی نقض میشود، هر صدای مخالفی به شدت سرکوب میشود و وحشیانهترین مجازاتها به مانند سنگسار و قطع اعضای بدن به سادگی به اجرا در میآیند، و باز هم در کشوری که رییس جمهورش بیمار گونه فریاد میزند: «امروز ملتها حالشان از شنیدن نام دموکراسی به هم میخورد» اولویت با چه چیزی است؟
ای کاش ذرهای هم به این فکر میکردیم که در چنین شرایطی انتقاد از حکومتهایی که خود با هزار و یک دلیل عملکرد آنها، حداقل در داخل کشورشان را کاملا دموکراتیک و آزادانه میخوانیم به سود چه کسانی است. ای کاش اندکی هم به این مسئله دقت میکردیم که سکوت، ای بسا برای روشنفکر در برهههایی از زمان نه یک مصلحت، که یک وظیفه است.
بدون شک خطر جنگ امروز ایران عزیز ما را به شدت تهدید میکند و حتی وقوع آن در محدودترین شکل و اندازهاش به راحتی میتواند پروسه اصلاحات و دموکراسیخواهی را برای شاید نیم قرن به تاخیر بیاندازد، اما برای تلاش در راستای پیشگیری از آن نباید ابتدا از خود پرسید که چه کسانی و چه اعمالی بیش و پیش از هر علت دیگری خطر جنگ را به صورت روزافزون افزایش میدهند تا بتوانیم با آنها برخورد کنیم؟
آیا مسئولیت به اصطلاح روشنفکران جامعه آن نیست که خود را از قید و بند تبلیغات مسموم رسانههای رسمی و دولتی، که مدام زیاده خواهیهای امپریالیزم جهانی (!!!) را مسبب اصلی جنگ میخوانند رها سازند و آگاهانه این حقیقت را در ذهن توده مردم به تصویر بکشند که تا زمانی که در داخل بهانهای به دست همین به اصطلاحبهانهجویان آماده نگردد هیچ گاه چنین خطراطی کشور را تهدید نمیکند؟
مسیح عزیز را همچنان دوست دارم، اما ای کاش باز هم به این حقیقت دقت بیشتری میکرد که کوچکترین اشارهای از جانب او و امثال او هزارانبار تاثیرگزارتر از تبلیغات تلویزیونی و گزارشات 20:30 و سرمقالههای کیهان است. کاش پیش از فراهم آوردن سوژههایی مناسب برای آنان که از هر ریسمان پوسیدهای برای خود مفر نجاتی میطلبند اندکی بیشتر به نتایج اعمال و گفتارمان بیاندیشیم.
۲ نظر:
اولا که با نظرت در مورد مسیح علی نژاد کاملا موافقم و خواندن نوشته هایش بسیار لذت بخش است.
اما مشکل تو را با فیلم اچهر دقیقه او نفهمیدم. حالا به خاطر اینکه امثال احمدی نژاد یک حرفی را می زنند دیگران نباید آن حرف را در صورت حقیقت داشتن تکرار کنند. در صورتی که مسیح بتواند ادعای خود را اثبات کند بیان این حرف چه عیبی دارد. نباید حقایق را به خاطر برخی مصلحت ها پنهان کرد.
بسیار زیبا بود.
ارسال یک نظر