قوچانی علیه قوچانی
چند سالی میشود که محمد قوچانی در عرصه مطبوعات کشور به نامی بدل گشته که به راحتی نمیتوان از کنار آن گذشت. سردبیر پیشین روزنامههای شرق و هممیهن، داماد عمادالدین باقی و روزنامهنگاری همگام با تغییرات و اتفاقات روز و دارای قلمی مناسب و دوستداشتنی. ا
هرچند دقیقا نمیتوان گفت کدام یک از این فاکتورها بیش از دیگری در شهرت قوچانی موثر بودهاند، اما بیشک هیچ یک به تنهایی نمیتوانسته مسبب شکل گیری و شهرت شناختهشدهترین روزنامهنگار فعلی کشور باشد. روزنامهنگاری که در کنار دوستان و علاقمندان بسیار خود، مخالفان و حتی دشمنان خاص خود را نیز پیدا کرده است.ا
در غیاب روزنامهنگارانی بزرگی نظیر مسعود بهنود در کشور، بسیاری مدتها است که چشمانتظار سقوط محمد قوچانی هستند. هم حکومتمردانی که هر چند وقت یک بار ناچار به پرداخت هزینههای گزاف برای توقیف روزنامههای قوچانی میشوند و هم دارندگان اندیشههای چپ که قلم تیز قوچانی گاه و بیگاه اندیشه و اعمال آنان را به چالش میکشد. اما در این میان بزرگترین دشمن قوچانی چه کسی است؟
از آغاز به کار روزنامه شرق قوچانی را در حال رشد میدیدیم. رشد هم زمان قوچانی و شرق در کنار مخاطبان این فرایند را دوستداشتنیتر و جذابتر میکرد، قوچانی شرق را، شرق مخاطبانش را و مخاطبان قوچانی را رشد میدادند و این چرخه دوست داشتنی ادامه داشت تا اینکه توقیف روزنامه آه از نهاد همگان برآورد. تبر جلاد مرتضوی به نقطه حساسی فرود آمده بود.ا
به مانند یادآوری کوچکی از دوران درخشان مطبوعاتی ایران در زمان اصلاحات که به روزنامههای زنجیرهای شهرت یافته بود، خیلی زود قوچانی و تیم همکارش به سراغ هممیهن رفتند تا این بار با سبکی جدید به راه خود ادامه دهند. راهی که باز هم به لطف فرمانبری جلاد مرتضوی بسیار زود ابتر باقی ماند.ا
اما پس از هممیهن تغییرات قوچانی بسیار عمده بود. وی که این بار با انتشار «شهروند امروز»، قالب هفتهنامه را به جای روزنامه برای خود برگزیده بود در عمل نیز ثابت کرد که تغییرات عمده تنها قالب رسانه وی را شامل نشده است، بلکه منش و خط سیر شخصیاش را نیز در بر گرفته است. تغییراتی که شاید بتوان با استناد به آنها شهروند امروز را دورهای جدید و متفاوت در کارنامه کاری قوچانی به حساب آورد.ا
حمله به دکتر محمد مصدق اولین اقدام بحثبرانگیز قوچانی در دوره جدید بود. قوچانی در سرمقاله شهروند امروز با شهامت و جسارتی کمسابقه(!!!) دکتر مصدق را مردی «دیکتاتور و قانون شکن» خواند. چنین توهینهایی به مردی که برای بیش از نیم قرن در ایران سنبل وطنپرستی، شرافت و قانونمداری است، جدا از اینکه بر چه مستندات و شواهدی استوار بود، و باز هم جدا از اینکه در حال حاضر حامیان دکتر مصدق برای دفاع از وی از چه تریبونی برخوردارند و مخالفانش برای حمله به وی از چه امکاناتی بهرهمند، برای بسیاری به مصداق زنگ خطری بود مبنی بر یک انحراف بزرگ و خطرناک.ا
شاید شنیدن این زنگ خطر افکار مخاطبان قوچانی را به سرعت به یک هفته قبل از آن معطوف کرد. شماره پیشین شهروند امروز که با عنوان «سروش در ترازو» این اندیشمند مسلمان را، نه در بوته نقد و کفه ترازو، که در سیبل حمله قرار داده بود. به نظر میرسید که قوچانی تصمیم خود را گرفته است. وی جایگاه کنونی خود را ناکافی دانسته و سعی در به چالش کشیدن بزرگان دارد تا شاید به عنوان همآورد آنان در مقامی مشابه قرار گیرد. ا
اما به چالش کشیدن بزرگانی که چندان تناسبی با وزن قوچانی نداشتند تنها تغییر قوچانی نبود. حتی میتوان گفت تغییر خطرناکی هم نبود. شاید با نگریستن از دریچهای متفاوت حتی امکان آن بود که این واقعه را مثبت نیز ارزیابی کرد و به این امید دل خوش کرد که قوچانی برای مهیا سازی خود در این نبردهای نابرابر سعی در رشد اطلاعات و بهبود عملکرد و در یک کلام ارتقای خود داشته باشد، اما اتفاق دیگری نیز رخ داد تا این امید را نیز بر باد دهد. ا
گستره عملکردی که شهروند امروز برای خود قائل شده بود، قوچانی را نیز بر آن داشت تا دایره قلمفرسایی خود را گسترش دهد (البته این را نیز میتوان متصور شد که قوچانی شهروند امروز را وادار ساخته تا اینگونه پراکنده عمل کند).ا
از مرور تاریخ معاصر و انقلاب مشروطیت و کودتای 28مرداد گرفته، تا سیاست روز روشنفکری مذهبی و حتی هنر و ادبیات و سینما، قوچانی به هر سوراخی سرکی کشیده و میکشد. هر هفته زمینهای جدید و گاه هم در یک هفته چند موضوع و زمینه کاملا بیربط و متفاوت و حتی متناقض در دستور کار جناب قوچانی قرار میگیرد تا این پرسش در ذهن مخاطب وی ایجاد گردد که دایره معلومات تخصصی این جوان تا چه حد است؟
چگونه است که این جوان سی و چند ساله به چنان مقامی رسیده است که هم در تاریخ معاصر ایران میتواند مصدق را به چالش بکشد و هم در روشنفکری مذهبی سروش را، هم در فلسفه جهانی مارکس را مفتضح کند و هم در ادبیات ایران آلاحمد و گلشیری را، در عرصه سیاست هاشمی رفسنجانی را با تیتر «تراژدی توسعه، کمدی اعتدال» به تمسخر بگیرد و هم در عرصه سینما پرونده مخملباف را با یک تیتر «مخملباف علیه مخملباف» بسته بداند؟! چگونه یک روزنامهنگار جوان ظرف چند سال ره صد ساله پیموده و هم در عرصه سیاست داخلی و خارجی کارشناس و صاحبنظر شده است و هم در زمینه هنر و سینما و ادبیات؟!
شهرت شمشیر دولبهای است که بسیاری را به کام نابودی کشانده است و به نظر این شمشیر مدتی است در دستان محمد قوچانی سنگینی میکند. از ادامه این روند بسیار نگران خواهم بود و افسوس میخورم، نه به این دلیل که ارادت و علاقه شخصی خاصی نسبت به قوچانی دارم، نه؛ تنها به این دلیل که پس از مدتها که چشم انتظار تحولی در روزنامهنگاری راکد و نیمهجان ایرانی بودیم به قوچانی امیدهای بسیاری بستیم. امیدهایی که امروز به شدت متزلزل شده و بیش از امید به بیم و هراس بدل گشته است و در این میان هیچ کس را نمیتوان مقصر دانست چرا که آنچه بر قوچانی رفت از خودش بود. قوچانی خود با خویش کاری میکند که برازنده عنوان «قوچانی علیه قوچانی» است.ا
چند سالی میشود که محمد قوچانی در عرصه مطبوعات کشور به نامی بدل گشته که به راحتی نمیتوان از کنار آن گذشت. سردبیر پیشین روزنامههای شرق و هممیهن، داماد عمادالدین باقی و روزنامهنگاری همگام با تغییرات و اتفاقات روز و دارای قلمی مناسب و دوستداشتنی. ا
هرچند دقیقا نمیتوان گفت کدام یک از این فاکتورها بیش از دیگری در شهرت قوچانی موثر بودهاند، اما بیشک هیچ یک به تنهایی نمیتوانسته مسبب شکل گیری و شهرت شناختهشدهترین روزنامهنگار فعلی کشور باشد. روزنامهنگاری که در کنار دوستان و علاقمندان بسیار خود، مخالفان و حتی دشمنان خاص خود را نیز پیدا کرده است.ا
در غیاب روزنامهنگارانی بزرگی نظیر مسعود بهنود در کشور، بسیاری مدتها است که چشمانتظار سقوط محمد قوچانی هستند. هم حکومتمردانی که هر چند وقت یک بار ناچار به پرداخت هزینههای گزاف برای توقیف روزنامههای قوچانی میشوند و هم دارندگان اندیشههای چپ که قلم تیز قوچانی گاه و بیگاه اندیشه و اعمال آنان را به چالش میکشد. اما در این میان بزرگترین دشمن قوچانی چه کسی است؟
از آغاز به کار روزنامه شرق قوچانی را در حال رشد میدیدیم. رشد هم زمان قوچانی و شرق در کنار مخاطبان این فرایند را دوستداشتنیتر و جذابتر میکرد، قوچانی شرق را، شرق مخاطبانش را و مخاطبان قوچانی را رشد میدادند و این چرخه دوست داشتنی ادامه داشت تا اینکه توقیف روزنامه آه از نهاد همگان برآورد. تبر جلاد مرتضوی به نقطه حساسی فرود آمده بود.ا
به مانند یادآوری کوچکی از دوران درخشان مطبوعاتی ایران در زمان اصلاحات که به روزنامههای زنجیرهای شهرت یافته بود، خیلی زود قوچانی و تیم همکارش به سراغ هممیهن رفتند تا این بار با سبکی جدید به راه خود ادامه دهند. راهی که باز هم به لطف فرمانبری جلاد مرتضوی بسیار زود ابتر باقی ماند.ا
اما پس از هممیهن تغییرات قوچانی بسیار عمده بود. وی که این بار با انتشار «شهروند امروز»، قالب هفتهنامه را به جای روزنامه برای خود برگزیده بود در عمل نیز ثابت کرد که تغییرات عمده تنها قالب رسانه وی را شامل نشده است، بلکه منش و خط سیر شخصیاش را نیز در بر گرفته است. تغییراتی که شاید بتوان با استناد به آنها شهروند امروز را دورهای جدید و متفاوت در کارنامه کاری قوچانی به حساب آورد.ا
حمله به دکتر محمد مصدق اولین اقدام بحثبرانگیز قوچانی در دوره جدید بود. قوچانی در سرمقاله شهروند امروز با شهامت و جسارتی کمسابقه(!!!) دکتر مصدق را مردی «دیکتاتور و قانون شکن» خواند. چنین توهینهایی به مردی که برای بیش از نیم قرن در ایران سنبل وطنپرستی، شرافت و قانونمداری است، جدا از اینکه بر چه مستندات و شواهدی استوار بود، و باز هم جدا از اینکه در حال حاضر حامیان دکتر مصدق برای دفاع از وی از چه تریبونی برخوردارند و مخالفانش برای حمله به وی از چه امکاناتی بهرهمند، برای بسیاری به مصداق زنگ خطری بود مبنی بر یک انحراف بزرگ و خطرناک.ا
شاید شنیدن این زنگ خطر افکار مخاطبان قوچانی را به سرعت به یک هفته قبل از آن معطوف کرد. شماره پیشین شهروند امروز که با عنوان «سروش در ترازو» این اندیشمند مسلمان را، نه در بوته نقد و کفه ترازو، که در سیبل حمله قرار داده بود. به نظر میرسید که قوچانی تصمیم خود را گرفته است. وی جایگاه کنونی خود را ناکافی دانسته و سعی در به چالش کشیدن بزرگان دارد تا شاید به عنوان همآورد آنان در مقامی مشابه قرار گیرد. ا
اما به چالش کشیدن بزرگانی که چندان تناسبی با وزن قوچانی نداشتند تنها تغییر قوچانی نبود. حتی میتوان گفت تغییر خطرناکی هم نبود. شاید با نگریستن از دریچهای متفاوت حتی امکان آن بود که این واقعه را مثبت نیز ارزیابی کرد و به این امید دل خوش کرد که قوچانی برای مهیا سازی خود در این نبردهای نابرابر سعی در رشد اطلاعات و بهبود عملکرد و در یک کلام ارتقای خود داشته باشد، اما اتفاق دیگری نیز رخ داد تا این امید را نیز بر باد دهد. ا
گستره عملکردی که شهروند امروز برای خود قائل شده بود، قوچانی را نیز بر آن داشت تا دایره قلمفرسایی خود را گسترش دهد (البته این را نیز میتوان متصور شد که قوچانی شهروند امروز را وادار ساخته تا اینگونه پراکنده عمل کند).ا
از مرور تاریخ معاصر و انقلاب مشروطیت و کودتای 28مرداد گرفته، تا سیاست روز روشنفکری مذهبی و حتی هنر و ادبیات و سینما، قوچانی به هر سوراخی سرکی کشیده و میکشد. هر هفته زمینهای جدید و گاه هم در یک هفته چند موضوع و زمینه کاملا بیربط و متفاوت و حتی متناقض در دستور کار جناب قوچانی قرار میگیرد تا این پرسش در ذهن مخاطب وی ایجاد گردد که دایره معلومات تخصصی این جوان تا چه حد است؟
چگونه است که این جوان سی و چند ساله به چنان مقامی رسیده است که هم در تاریخ معاصر ایران میتواند مصدق را به چالش بکشد و هم در روشنفکری مذهبی سروش را، هم در فلسفه جهانی مارکس را مفتضح کند و هم در ادبیات ایران آلاحمد و گلشیری را، در عرصه سیاست هاشمی رفسنجانی را با تیتر «تراژدی توسعه، کمدی اعتدال» به تمسخر بگیرد و هم در عرصه سینما پرونده مخملباف را با یک تیتر «مخملباف علیه مخملباف» بسته بداند؟! چگونه یک روزنامهنگار جوان ظرف چند سال ره صد ساله پیموده و هم در عرصه سیاست داخلی و خارجی کارشناس و صاحبنظر شده است و هم در زمینه هنر و سینما و ادبیات؟!
شهرت شمشیر دولبهای است که بسیاری را به کام نابودی کشانده است و به نظر این شمشیر مدتی است در دستان محمد قوچانی سنگینی میکند. از ادامه این روند بسیار نگران خواهم بود و افسوس میخورم، نه به این دلیل که ارادت و علاقه شخصی خاصی نسبت به قوچانی دارم، نه؛ تنها به این دلیل که پس از مدتها که چشم انتظار تحولی در روزنامهنگاری راکد و نیمهجان ایرانی بودیم به قوچانی امیدهای بسیاری بستیم. امیدهایی که امروز به شدت متزلزل شده و بیش از امید به بیم و هراس بدل گشته است و در این میان هیچ کس را نمیتوان مقصر دانست چرا که آنچه بر قوچانی رفت از خودش بود. قوچانی خود با خویش کاری میکند که برازنده عنوان «قوچانی علیه قوچانی» است.ا
--------------
پینوشت:ا
آنچه بهانه نوشتن این نوشتار شد یادداشتی از محمد قوچانی بود با عنوان «کدام هنر؟ کدام ایران؟» که در شماره 19هفته نامه شهروند امروز به چاپ رسید. در این یادداشت قوچانی سری هم به وادی ادبیات زده و در یک اظهار نظر عجیب و بیسابقه در توضیح آنچه خود بدفهمی 100ساله ایرانیان از شاهنامه فردوسی خوانده است و در تفسیر این مصرع که «هنر نزد ایرانیان است و بس» نوشته است: «بس و بسا واژههایی هستند همانند و همریشه، به معنای بسیار و بسیاری، که در سرود هنر نزد ایرانیان است و بس نیز چنین باری دارد و به هیچ روی نمیگوید هنر تنها نزد ایرانیان است و این تنها ایرانیان هستند که هنر دارند...».ا
این اظهار نظر جناب قوچانی آنچنان کودکانه و بیمغز بود که نتوانستم آن را در متن نوشتار خود بیاورم. روزنامهنگار یک شبه حکیم شده ما بعد از 1000سال کشف کردهاند که فردوسی در این مصرع خود نه اینکه از صنعت اغراق کاملا رایج در شاهنامه خود استفاده کرده باشد، که تنها بسیار مودب و محترم فرموده همان گونه که یونانیان و رومیان و احتمالا فرانسویان او اتریشیها هنر دارند ما هم خیلی هنر داریم! ا
کاش یکی پیدا میشد به جای این مصرع شعر، این مصرع را در اختیار ایشان قرار میداد که: «کم گوی و گزیده گوی چون در».ا
پینوشت:ا
آنچه بهانه نوشتن این نوشتار شد یادداشتی از محمد قوچانی بود با عنوان «کدام هنر؟ کدام ایران؟» که در شماره 19هفته نامه شهروند امروز به چاپ رسید. در این یادداشت قوچانی سری هم به وادی ادبیات زده و در یک اظهار نظر عجیب و بیسابقه در توضیح آنچه خود بدفهمی 100ساله ایرانیان از شاهنامه فردوسی خوانده است و در تفسیر این مصرع که «هنر نزد ایرانیان است و بس» نوشته است: «بس و بسا واژههایی هستند همانند و همریشه، به معنای بسیار و بسیاری، که در سرود هنر نزد ایرانیان است و بس نیز چنین باری دارد و به هیچ روی نمیگوید هنر تنها نزد ایرانیان است و این تنها ایرانیان هستند که هنر دارند...».ا
این اظهار نظر جناب قوچانی آنچنان کودکانه و بیمغز بود که نتوانستم آن را در متن نوشتار خود بیاورم. روزنامهنگار یک شبه حکیم شده ما بعد از 1000سال کشف کردهاند که فردوسی در این مصرع خود نه اینکه از صنعت اغراق کاملا رایج در شاهنامه خود استفاده کرده باشد، که تنها بسیار مودب و محترم فرموده همان گونه که یونانیان و رومیان و احتمالا فرانسویان او اتریشیها هنر دارند ما هم خیلی هنر داریم! ا
کاش یکی پیدا میشد به جای این مصرع شعر، این مصرع را در اختیار ایشان قرار میداد که: «کم گوی و گزیده گوی چون در».ا
۱۱ نظر:
کودکانه بود بچه جان.
خدا شفات بده
kamelan harfhaye shoma bar hagh ast.amma dar jameeye ke ruznamenegare siasi dam az tahrifate ghoran mizanad entezary bish az in nemitavan dasht.hor manesh bashi.
یک شبه راه صد ساله پیمودن محصول فضای سیاسی اجتماعی فعلی ایرانه. اما با این وجود اکثر نوشته هایی را که اشاره کرده ای خوانده ام و عمومشان به نظرم بسیار جالب می آمد.
ضمن اینکه احساس مس کنم فقط به دنبال تکرار همان مساله "قلم فرسایی کله شقانه یک جوان " بوده ای. و در نقد عملکرد قوچانی حرف خاص دیگری نزده ای. و دیگر اینکه در نوشته های این آدم هیچ وقت توهینی ندیده ام. به هر حال کاش به جای پافشاری بر این مهم که این آدم کیه و از کجا آمده که... کمی وسیع تر و جزئی نگرانه تر در نقدش می نوشتی.
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
-----------
قوچانی خار چشم خیلی ها هست ! شما چرا ؟
حد اقل نقد هم می نوشتید چرا انقدر سطحی ؟؟؟؟؟؟؟
جناب آهستگی عزیز
در مورد جالب بودن نوشتههای جناب قوچانی با شما موافقم. بنده هم تقریبا از تمامی نوشتههای ایشان لذت میبرم اما این به دلیل سطح معلومات بالای ایشان نیست، بلکه فکر میکنم به دلیل سطح معلومات اندک خودم و موقعیت سنجی مناسب ایشان باشد.
البته این مورد را در زمینه سیاست عرض نکردم، بلکه در زمینههای فلسفی، هنری و ادبی گفتم. برای مثال بنده با ایشان در مورد کارنامه آقای مخملباف موافق هستم، اما خوب دقیقا مشکل همین جا است. من که هیچ سواد سینمایی ندارم دقیقا تحلیلم از مخملباف همین تحلیل آقای قوچانی است که البته به زبان و قلم زیباتری بیان شده است. خوب من حق دارم انتظار داشته باشم که تحلیل مناسبتری از ایشان ببینم و یا از خود بپرسم که اگر اطلاعات آقای قوچانی در زمینه سینما به اندازه بنده است پس چطور به خود اجازه نوشتن این مطالب را میدهد؟
در مورد دکتر سروش، آل احمد و هاشمی و حتی مارکس هم بنده کاملا با ایشان موافقم و احساس میکنم نظرات بنده را به شکلی شیوا و زیبا به رشته تحریر درآوردهاند که باز هم جای سوال دارد.
اما در مورد نقد سطحی عملکرد جناب قوچانی بنده با شما موافقم. اصولا برای نقد یک فرد باید وقت بیشتری صرف شده و نگاه دقیقتری به آثار و عملکرد وی معطوف شود که بنده نه این وقت را صرف کردم و نه شناخت دقیقی نسبت به آثار ایشان داشتم. متاسفانه اظهار نظر کودکانه قوچانی در مورد شاهنامه آنچنان من را عصبانی کرده بود که دیگر اندکی در نگارش این یادداشت عجله کردم. امیدوارم در نوشتههای بعدی کمیعمیقتر و به قول شما وسیعتر و جزئیتر نگاه کنم.
قوچاني 26 ساله است! ولي چه اهميتي داره! مهم اينه كه مي نويسه! خوب هم مي نويسه! ادعايي هم نداره! اشتباه هم از اين گنده تراش فراوون داشتن! مهم نيست!
در اين مورد كه قوچاني گاها مقالاتي مي نوسيد كه در آن ا چندان صاحب نظر نيست موافقم...براي مثال سرمقاله اي كه در هم همين در مورد طرح سهميه بندي بنزين نوشت كه به نظر من بسيار ناپخته و عجولانه نوشته بود و در آن هيچ تخصص خاصي نداشت و ياد سرمقاله ي شهروند پيرامون ادغام سازمان برنامه و بودجه كه ان را هم كاملا غير تخصصي و صرفا با نثر البته زيباي خود تنها به صورت روايت نوشت...اما در اين مورد كه به سبب جوان بودن نبايد جا در پاي بزرگان بگذارد و بزرگان و قديميان را مورد نقد قرار دهد چندان موافق نيستم چرا كه سن و سال و تجربه شرط چندان مهمي براي به نقد كشيدن ديگران - در هر مقام و جايگاهي- نمي دانم.
ایران سرزمین سوزاندن استعدادهاست. از این جهت که در سرزمینی معتدل استعدادها متعادل رشد می کنند و تا به ثمر برسند کار می برد و وقت. اما در این کشور همه چیز مثل همه چیز است. استعدادی هنوز برنیامده فرو می نشیند و استعدادی سالها می کذرد و به بار نمی نشیند.
قوچانی از آن زمره است که هنوز راهی نرفته اما دیگران در حال اجرای همان مراسن باستانی نه آتش کشیدن او هستند. نوشته اش درباره مصدق احمقانه است. نه به خاطر اعتقاد و انتقادش بلکه به دلیل ناموزونی و بی وقتی اش.
با این همه استعداد سرشاری است که من اگرچه با او هرگز دوستی ندارم اما آرزو مرده ام که به یار بنشیند. بسیار تحلیل گرانه می نویسد و خوش قلم و با هوش و ظریف.
اما افسوس.
kollohom sahih !
ارسال یک نظر